مادر
مـادراي فـانوس من تـوي شـبهاي سـياه
اي حـبيب و رهنــما واســه تــاريکــي راه
مادر اي مهتـاب شـب اي سپيــدار بلنــــد
اين رفاقت را بگـو ميفـروشنـدش به چـنـد
اي دزخت کاج سـبز اي هميشـه مانـدگار
همه خفتند و ولي زمستاند همچون بهار
مـادر اي شـب زنده دار اي تبيـب دردوتـب
باغـبان از بـهر گل شـد قلنـدر همـه شـب
تو نياسـودي دمـي فـکر مـن بـودي وبـس
که اين مهر مـادري نـ ديدم در هـمه کـس
عـمر خـويشتن را چـرا ميکني فـداي من
عـمـر مـن فـداي تــو نفـس و صـداي مـن
مـادر اي ريـشه مـن اشـک تـو آب وجــود
تو ققنوس بودي و من شاخه درخت عود
دانه ايبـودم وهـيچ بـيد تنــومنـدم کــردي
ريــشـه دادم بر زمـين بخـدامـردم کــردي
هـرگلـي ميـداند عـمر خـويـش را مـادران
زبــهر گلـهاي خــويـش گـذرانـدنـد نـگـران
مادران گل هستندوماباغبان هستيم کنون
ازبــراي گــل خويـش مـيدهيـم ما دلـوجـون